کزادلغتنامه دهخداکزاد. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جامه ٔ کهنه را گویند. (برهان ) (آنندراج ).کراد. (آنندراج ) (انجمن آرا). کراده . (برهان ). رجوع به کراد و کراده شود.
کهزانهلغتنامه دهخداکهزانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) در لسان العرب ، قهز [ ق ِ / ق َ ] را معرب از این کلمه دانسته و گوید اصل آن [ یعنی قهز ] به فارسی کهزانه است . (از حاشیه ٔ المعرب
جلو گیرلغتنامه دهخداجلو گیر. [ ج ِ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 25هزارگزی جنوب ملاوی ، کنار خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد باندیمشک . موقع جغ
آبگیرلغتنامه دهخداآبگیر. (اِ مرکب ) دریا. بحر : بیامد بدریا هم اندر شتاب زهر سو درافکند زورق بر آب ز آگاهی نامدار اردشیرسپاه انجمن شد بر آن آبگیر. فردوسی .یکی آبگیر است از آن روی
دراز شدنلغتنامه دهخدادراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَط
آراستنلغتنامه دهخداآراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن .