کهربالغتنامه دهخداکهربا. [ ک َ رُ ] (نف مرکب ) رباینده ٔ که (مخفف کاه ). که رباینده . || (اِ مرکب ) مخفف کاه رباست . هرکه با خود دارد از علت یرقان ایمن باشد. (برهان ) (آنندراج ).ماده ٔ سقزی مستحاث زردرنگی که در سواحل دریای بالتیک یافت می گردد و چون آن را مالش دهند اجسام سبک را جذب می کند و بدی
کهربالغتنامه دهخداکهربا.[ ک َ رَ ] (معرب ، اِ) کهرباء. صمغ درختی است که چون مالیده شود کاه را جذب کند، و در این خاصیت با سندروس مشترک است . معرب کاه ربای فارسی است یعنی جاذب کاه ، و پاره ای آن را کهرباة یا کهرباءة و نسبت بدان راکهربی گویند، و از آن است : سیال الکهربی . (از اقرب الموارد). رجوع
کهرباءلغتنامه دهخداکهرباء. [ ک َ رَ ] (معرب ، اِ) کهربا. (ازاقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل و کَهرُبا شود.
کهربایلغتنامه دهخداکهربای . [ ک َ رُ ] (اِ مرکب ) کهربا : ربودندش آن دیوساران ز جای چو کهبرگ را مهره ٔ کهربای . نظامی .بیجاده اشارت درِ تورخساره چو کهربای کردم .خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span class="hl" dir="
کهرباییلغتنامه دهخداکهربایی . [ ک َ رُ ] (ص نسبی ) منسوب به کهربا. (ناظم الاطباء). || به رنگ کهربا.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): چهره از بیم کهربایی گشته . (ظفرنامه از امثال و حکم ص 1476). || (اصطلاح فیزیک ) مغناطیسی . (فرهنگ فارسی معین ).
کهربائیةلغتنامه دهخداکهربائیة. [ ک َ رَ ئی ی َ ] (ع اِمص ) کهربیة. قوه ٔ کهربا. (از المنجد). رجوع به کَهْرَبا شود.
چوگان کهربائیلغتنامه دهخداچوگان کهربائی . [ چ َ / چُو ن ِ ک َ رُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هلال باشد. (آنندراج ).