کن سفیدلغتنامه دهخداکن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بهمئی سردسیر است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 120 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کن سفیدلغتنامه دهخداکن سفید. [ ک َ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طیبی گرمسیری است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 320 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کُنَّفرهنگ واژگان قرآنآن زنان بودند(اگر در ترکيب با فعل ماضي ديگري به کار رود زمان فعل دوم را ماضي بعيد مي کندو اگر در ترکيب با فعل مضارع ديگري به کار رود زمان فعل دوم را ماضي استمرا
کِنگویش بختیاری1. کنار، پهلو؛ 2. کفل beniš kenn-e mo>:بنشین کنار من؛ nešast sar-e kenn-e asb:روى کَفلِ اسب نشست> .
دندانلغتنامه دهخدادندان . [ دَ ] (اِ) سن . (ترجمان القرآن ) (از برهان ) . هر یک از ساختمان های سخت استخوانی که در دو فک بالا و پایین مهره داران (یا در بسیاری از مهره داران پست )
موفرهنگ انتشارات معین(اِ.) 1 - رشد خارجی روی پوست به صورت رشته های محکم نخ مانند به ویژه رشته های رنگیزه داری که پوشش ویژة یک پستاندار است . 2- پوشش مویی یک جانور یا بخشی از بدن به
سفیدفرهنگ انتشارات معین(س یا سَ) [ په . ] (ص .) = سپید: 1 - آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض . مق . سیاه . اسود. 2 - (کن .) ظاهر، نمایان . سفید و اسپید و سپی نیز گویند.
ابیضفرهنگ انتشارات معین(اَ یَ) [ ع . ] (ص .)1 - سفید، سپیدرنگ . 2 - (کن .) شمشیر. 3 - جوانی . 4 - مرد پاک ناموس .
پیازفرهنگ انتشارات معین(اِ.) گیاه علفی از تیره سوسنی ها با برگ های نوک تیز گل های سفید مایل به سبز یا گلی مایل به بنفش که غدة متورم آن خوراکی است ، دارای طعم و بوی تند و مرکب از لایه