کنگاجلغتنامه دهخداکنگاج . [ ک َ ] (اِ) سرطان و خرچنگ .(برهان ). سرطان . (ناظم الاطباء) (از بحر الجواهر).
کنگاجلغتنامه دهخداکنگاج . [ ک ِ / ک َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) مشورت باشد یعنی به واسطه ٔ کاری و مهمی با شخصی صلاح بینند و مشورت کنند. (برهان ). به معنی کنگاش . به عربی مشورت گویند.
کنگاسلغتنامه دهخداکنگاس . [ ک َ / ک ِ ] (ترکی - مغولی ، اِ) صلاح و مصلحت و تدبیر. (ناظم الاطباء) (از برهان ). || خرچنگ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کنگاش خواستنلغتنامه دهخداکنگاش خواستن . [ ک ِ / ک َ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب )صلاح خواستن و رأی و تدبیر نمودن . (ناظم الاطباء).
کنکاجلغتنامه دهخداکنکاج . [ ک ِ / ک َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کنگاج . کنگاش . (فرهنگ فارسی معین )(ناظم الاطباء). رجوع به کنگاج و ترکیبهای آن شود.
کنگاشلغتنامه دهخداکنگاش . [ک ِ / ک َ ] (ترکی - مغولی ، اِ) کنگاج است که صلاح و مصلحت و مشورت باشد و به این معنی با سین بی نقطه (کنگاس ) هم آمده است . (برهان ). کنگاج . (از آنندرا
مشورتلغتنامه دهخدامشورت . [ م َش ْ وَ رَ ] (ع اِمص ) شور و کنگاش و کنگاج . (ناظم الاطباء). سگالیدن با یکدیگر. رای زدن با هم . شور. (یادداشت مؤلف ). مشورة : اما اینجا مسئلتی است
خزانه چیلغتنامه دهخداخزانه چی . [ خ ِ / خ َ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خزانه دار. گنجور. متصدی خزانه : و باورچیان و شرابداران و فراشان و اختاجیان هر یک چیزی از مأکول ومشروب و
یایلاغلغتنامه دهخدایایلاغ . (ترکی ، اِ) ییلاق . جایی که تابستان در آن اقامت کنند. منطقه ٔ خوش آب و هوا که بهنگام تابستان بدانجا روند : چون هواگرم شد سلطان از اوچه عزم یایلاغ کوه ج