کنکلکلغتنامه دهخداکنکلک . [ ک ُ ک َ ل َ ] (مغولی ، اِ) پیراهن و پوشاکی که ملصق ببدن باشد و بتازی شعار گویند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). به مغولی پیراهن را گویند. (آنندراج ).
کنکلةلغتنامه دهخداکنکلة. [ ک َ ک َ ل َ ] (ع اِ) نام ابزاری از موسیقی است که در میان مسیحیان استعمال دارد. مرادف دایره . دف . (از دزی ج 2 ص 495).
چشمه کنکلهلغتنامه دهخداچشمه کنکله . [ چ َ م َ ک َ ک َ ل َ ] (اِخ ) چشمه ای است در آذربایجان . (برهان ).
کنکلکلغتنامه دهخداکنکلک . [ ک ُ ک َ ل َ ] (مغولی ، اِ) پیراهن و پوشاکی که ملصق ببدن باشد و بتازی شعار گویند. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). به مغولی پیراهن را گویند. (آنندراج ).
کنکلةلغتنامه دهخداکنکلة. [ ک َ ک َ ل َ ] (ع اِ) نام ابزاری از موسیقی است که در میان مسیحیان استعمال دارد. مرادف دایره . دف . (از دزی ج 2 ص 495).
چشمه کنکلهلغتنامه دهخداچشمه کنکله . [ چ َ م َ ک َ ک َ ل َ ] (اِخ ) چشمه ای است در آذربایجان . (برهان ).
طشاءةلغتنامه دهخداطشاءة.[ طُ ش َ ءَ ] (ع اِ) زکام . || (ص ) مرد کنکلاج . مرد درمانده در سخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).