لغتنامه دهخدا
کنف . [ ک َ ] (ع مص ) دست بر سر پیمانه نهادن وقت پیمودن ، تا بگیرد گندم و جز آن . (منتهی الارب ).دست بر سر پیمانه نهادن کیال وقت پیمودن تا بگیرد گندم و جز آن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فراز گرفتن و احاطه کردن و نگاه داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (