کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ُ / ک ِن ِ ] (اِ) به معنی آتشکده است و معبد یهودان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آتشکده ٔ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسل
کنشتهلغتنامه دهخداکنشته . [ ک ِ ن ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) کنشت : که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحة الصدور راوندی ).
کنشتیلغتنامه دهخداکنشتی . [ ک ِ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنشت : بتی رخسار او همرنگ یاقوت میی بر گونه ٔ جامه ٔ کنشتی . دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1277).سخن دوزخی را بهشتی
کنشتولغتنامه دهخداکنشتو. [ ک َ ن َ ] (اِ) غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان ). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). اسم فارسی
کنشتوکلغتنامه دهخداکنشتوک .[ ک َ ن َ ] (اِ) به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : تو خوش بنشین که اعدای تو شستندز ملکت دل به صابون کنشتوک .فخ
کنشتهلغتنامه دهخداکنشته . [ ک ِ ن ِ ت َ / ت ِ ] (اِ) کنشت : که گبر و ترسا و جهود و بت پرست روا نمی دارد که آتشکده و کلیسیا و کنشته و بتخانه را رنجی رسد. (راحة الصدور راوندی ).
کنشتیلغتنامه دهخداکنشتی . [ ک ِ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به کنشت : بتی رخسار او همرنگ یاقوت میی بر گونه ٔ جامه ٔ کنشتی . دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1277).سخن دوزخی را بهشتی
کنشتولغتنامه دهخداکنشتو. [ ک َ ن َ ] (اِ) غوره باشد که انگور نارسیده است و به عربی حصرم خوانند. (برهان ). غوره را گویند و آن را به تازی حصرم خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). اسم فارسی
کنشتوکلغتنامه دهخداکنشتوک .[ ک َ ن َ ] (اِ) به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : تو خوش بنشین که اعدای تو شستندز ملکت دل به صابون کنشتوک .فخ
کنشتوفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچوبی که برای شستن جامه و پارچه به کار میرود؛ اشنان: ◻︎ ایمن بزی اکنون که بشستم / دست از تو به اشنان و کنشتو (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۵).