کندوکاولغتنامه دهخداکندوکاو. [ ک َدُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) وررفتن به چیزی . کنجکاوی کردن . ته و توی چیزی را درآوردن . اجزای چیزی را ناشیانه از یکدیگر جدا کردن . وقت خود را صر
کندوکولغتنامه دهخداکندوکو. [ ک َ دُ ک َ / ک ُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کندوکاو. (فرهنگ فارسی معین ).- کندوکو کردن ؛ وررفتن : دیشب تا صبح دزد پشت در کندوکو کرد که باز کند. این
کندوکوبلغتنامه دهخداکندوکوب . [ ک َ دُ ] (ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) کنایه از تشویش و بی قراری . (برهان ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). اضطراب و بی قراری . (فرهنگ رشیدی ). کندن و کوفتن .
تحلیل فرهنگیcultural analysisواژههای مصوب فرهنگستانکندوکاو در فرهنگ یک جامعه برای دستیابی به درک جدیدی از آن
کَندcut 4, truncationواژههای مصوب فرهنگستانخاکبرداری و کندوکاو پیشینیان در یک نهشتۀ قدیمیتر برای کندن پی یا هر فعالیت دیگر که به پدید آمدن یک بافت باستانشناختی منجر شده است
میانای تخریبیinterface of destructionواژههای مصوب فرهنگستانمیانایی که براثر کندوکاو و فعالیتهای بعدی در یک واحد لایهنگاری معین به وجود آمده باشد