کندولهلغتنامه دهخداکندوله . [ ک َ ل َ ] (اِخ ) اسم طایفه ای است از ایلات کرد ایران و در کندوله ٔ هلیلان سکنی دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 60).
کندولهلغتنامه دهخداکندوله . [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از بخش سنجابی است که در شهرستان کرمانشاهان واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کندولهلغتنامه دهخداکندوله . [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش اشنویه است که در شهرستان ارومیه واقع است و 125 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کندولهلغتنامه دهخداکندوله . [ ک َ ل ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی دهستان دینور از بخش حومه شهرستان کرمانشاه است و 3085 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کندولهلغتنامه دهخداکندوله . [ ک ُ ل َ /ل ِ ] (اِ) به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ). آوند شکسته ، مانند خمره که در آن غله ریزند. (نا
کِنْدوْلگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کنده کاری شده ، کنده شده ، حفاری شده ، سوراخ فرو رفته در خاک یا سنگ یا وسایل ، از کار افتاده ، تخریب شده
کنورلغتنامه دهخداکنور. [ ک َ ] (اِ) کندوله بود یعنی تنباک غله . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138). ظرفی را گویند که مانند خم بزرگی از گل ساخته که غله درآن کنند. (برهان ). همان کندو.
چشمه آلوچهلغتنامه دهخداچشمه آلوچه . [ چ َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کندوله ٔبخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه که در 45 هزارگزی شمال باختری صحنه و 2 هزارگزی جنوب راه کندوله واقع ا
دینورلغتنامه دهخدادینور. [ ن َ وَ ] (اِخ ) نام رودخانه ای است در بخش صحنه ٔ کرمانشاهان این رودخانه از کوههای باختری کندوله شمالی سرتخت و بخش سنقر و کوههای دهستان خدابنده لو سرچشم
کنورفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهجای غله در خانه؛ کندو؛ کندوله؛ کانور: ◻︎ از تو دارم هرچه در خانه خنور / وز تو دارم نیز گندم در کنور (رودکی: ۵۳۶).
پیرکاشانلغتنامه دهخداپیرکاشان . (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع در هفت هزارگزی جنوب خاوری مرزبانی ،کنار راه مرزبانی به کندوله . کوهستانی ، سردسیر، دارای