کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).
هفت چرخلغتنامه دهخداهفت چرخ . [ هََ چ َ ] (اِ مرکب ) هفت فلک . هفت آسمان . هفت خراس : تسبیح هفت چرخ شنودستی گر نیست گشته گوش ضمیرت کر. ناصرخسرو.نوبر باغ هفت چرخ کهن دره ٔ تاج عقل و
فرسلغتنامه دهخدافرس . [ ف َرَ ] (ع اِ) اسب تازی . (بحر الجواهر). اسب نر و ماده . ج ، اَفراس ، فُروس . (منتهی الارب ). حیوانی اهلی است که بیشتر در سواری به کار رود. مذکر آن را ح
کنده ٔ چهاربندلغتنامه دهخداکنده ٔ چهاربند. [ ک ُ دَ /دِ ی ِ چ َ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیاست به اعتبار چهار عنصر. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). دنیا. (ناظم الاطباء).
چاربندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= چهاربند: ◻︎ برون جسته از کندۀ چاربند / فرس رانده بر هفتچرخ بلند (نظامی۵: ۷۵۰)
عیارلغتنامه دهخداعیار. [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) بسیار آمدوشدکننده و گریزنده و مرد تیزخاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بسیار آمدوشدکننده و ذکی . (از اقرب الموارد). || بسیارگش