کندمندلغتنامه دهخداکندمند. [ ک َ م َ] (ص مرکب ) عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان ). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته . (انجمن آرا) (آنندراج ). بنای خراب
کندمندفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویران؛ خراب.۲. پریشان.۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: ◻︎ وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷)، ◻︎ مادرِ بسیارفرز
کردمندلغتنامه دهخداکردمند. [ ک َ م َ ] (ص ) جلد. تند. تیز. سخت یعنی بسیار جلدو تند و تیز. (برهان ) (آنندراج ). || (اِ)تعجیل . شتاب . تندی . تیزی . عجله . (یادداشت مؤلف ).
کنشمندلغتنامه دهخداکنشمند. [ ک ُ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) خداوند کردار و صاحب عمل و آن را کنور نیز گویند یعنی کننده و فاعل و این لغت از دساتیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). کنشگار. (نا
پندمندلغتنامه دهخداپندمند. [ پ َ م َ ] (ص مرکب )حاوی نصیحت و اندرز. نصیحت آمیز. پرپند : بدو گفت کاین نامه ٔ پندمندببر سوی دیوار حصن بلند. فردوسی .مگر کو [ زال سام ] گشاید یکی پندم
بدپسندلغتنامه دهخدابدپسند. [ ب َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که برای کسی بدی پسندد و نیکویی نخواهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). که بدها پسندد. (یادداشت مؤلف ) : وگرنه شود بوم ما کندمندز
کند و مندلغتنامه دهخداکند و مند. [ ک َ دُ م َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از قبیل توابعند یعنی خراب و ویران و کنده شده . (فرهنگ رشیدی ) : کدام باره که نفکند زنده پیل تو شاه کنون رسوم دیار
مندلغتنامه دهخدامند. [ م َ ](پسوند) یعنی خداوند، با کلمه ٔ دیگر ترکیب کنند و تنها مستعمل نشده چون مستمند و دردمند و روزی مند و آزمند و آه مند. (فرهنگ رشیدی ). به معنی صاحب و خد
کردمندلغتنامه دهخداکردمند. [ ک َ م َ ] (ص ) جلد. تند. تیز. سخت یعنی بسیار جلدو تند و تیز. (برهان ) (آنندراج ). || (اِ)تعجیل . شتاب . تندی . تیزی . عجله . (یادداشت مؤلف ).
کنشمندلغتنامه دهخداکنشمند. [ ک ُ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) خداوند کردار و صاحب عمل و آن را کنور نیز گویند یعنی کننده و فاعل و این لغت از دساتیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). کنشگار. (نا