بنیاد کندنلغتنامه دهخدابنیاد کندن . [ ب ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هدم و خراب کردن . (آنندراج ). خراب کردن . منهدم ساختن . (فرهنگ فارسی معین ) : بنماید که جفای فلک از دامن دل دست کوته نکند
ازگللغتنامه دهخداازگل . [ اَ گ ِ ] (اِ) ازگیل . و در لاهیجان ، کلاردشت و گرگان بنام کُنوس ، کُنُس ، کُندُز، و در کتول باسم کُندُس نامیده میشود. و رجوع به ازگیل شود.
قاتل ابیهلغتنامه دهخداقاتل ابیه . [ ت ِ ل ِ اَ ] (اِ مرکب ) نباتی است که مگس کشد و قابض است . بنگ . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بنج . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی و قرابادین ). نزد بعضی بیداسقان و
صالحلغتنامه دهخداصالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن بهلة الهندی . وی از طبیبان ایام رشید و معروف آن عصر و طب وی بر اصول طبابت هند و نیک اصابت بود. قفطی در تاریخ الحکماگوید: از عجایبی که
اسلنجلغتنامه دهخدااسلنج . [ اَ ل َ ] (اِ) نوعی از لحیةالتیس است که آنرا ذنب الخیل نیز خوانند. ورم جگر و استسقا را نافعاست . (برهان ). گیاهی است منبت او ریگزارها و شاخش دراز و زرد
خرقةلغتنامه دهخداخرقة. [ خ ِ ق َ ](ع اِ) گله ٔ ملخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). ج ، خِرَق . || جعبه ای که بطانه ٔ آن پوست گوسپند و یا پوست