کندرگویش اصفهانی تکیه ای: kondor طاری: kondor طامه ای: kondor طرقی: kondor کشه ای: kondor نطنزی: kondor
کندرلغتنامه دهخداکندر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارنگه ٔ بخش کرج است که در شهرستان تهران واقع است و 1340 تن سکنه دارد. مزرعه ٔ چبال جزء این ده است و امامزاده ای به نام طاهر عبداﷲ
کندرلغتنامه دهخداکندر. [ ] (اِخ ) دهی از دهستان قاقازان بخش ضیأآباد است که در شهرستان قزوین واقع است و 866 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
نیژهلغتنامه دهخدانیژه . [ ژِ ] (اِ) کندر و لبان وخوش بوی و هر گیاهی که به روی گیاه دیگری روید. (ناظم الاطباء). رجوع به نیژ و فرهنگ شعوری ج 2 ص 405 شود.
وشالغتنامه دهخداوشا. [ وَ ] (اِ) صمغی است که بخور کنند بوی خوش را، این صمغ معطر است و در آتش ریزند و آن صمغ فرولا گالبانی فرا باشد، و آن را باریجه نیز نامند: کندر و وشا. (گیاه
مصطکیلغتنامه دهخدامصطکی . [ م َ طَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی ماستیخه ) صمغ زردرنگ که از درخت ضرو تراود. (یادداشت مؤلف ). یک نوع سم سقزی خوشبو و شبیه به کندر که آن را اراء و پلاجو
بارزدلغتنامه دهخدابارزد. [ زَ ] (اِ) بمعنی بیرزد است و آن صمغی باشد مانند مصطکی و بعربی قِنّه خوانند. دو درم آنرا بآب بنوشند بواسیر را سود دارد.(برهان ) (آنندراج ). تره ای است چو
ثافسیالغتنامه دهخداثافسیا. (معرب ، اِ) اذرباس . (بحر الجواهر). || ثافیسا. در منهاج ثافیستا نیز آمده است و آن صمغ سداب برّی است . (بحر الجواهر). || صمغ سداب کوهی . || یتبون . || و