کندالغتنامه دهخداکندا. [ک ُ ] (اِخ ) نام نقاشی و مصوری بوده است . (برهان ). اسم نقاشی است . (اوبهی ). نام نقاشی . (ناظم الاطباء).
کندالغتنامه دهخداکندا. [ ک َ / ک ُ ] (ص ، اِ) حکیم و فیلسوف و دانا و منجم . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دانا و حکیم . (آنندراج ). فیلسوف و مهندس و دانا. (اوبهی ). کاهن بود، اعنی آنکه چیزی از خود گوید. فیلسوف و دانا باشد. (صحاح الفرس چ طاعتی ص <span class="hl"
کندپالغتنامه دهخداکندپا. [ ک ُ ] (ص مرکب ) که پائی کند دارد. مقابل تیزتک : کندپایم در حضور، اما زبان تیزم به مدح تیزی شمشیر گویا برنتابد بیش از این . خاقانی .دردا که بخت من چو زمین کندپای گشت این کندپایی از فلک تیزگرد خاست .
تازه کندچایلغتنامه دهخداتازه کندچای . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر است که در 14هزارگزی خاور هوراند و 32هزارگزی جاده ٔ شوسه ٔ اهر - کلیبر واقع است . کوهستانی ، معتدل . 18</spa
چاه کندالغتنامه دهخداچاه کندا. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 145 هزارگزی خاورحاجی آباد بر سر راه مالرو گلاشکرد به شمیل واقع شده .این آبادی دارای 30 تن سکنه است و مزرعه ٔ چاه ماز
کندأولغتنامه دهخداکندأو. [ ک ِ دَءْوْ ] (ع ص ) شتر درشت فربه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کندارةلغتنامه دهخداکندارة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ)ماهی است کوهان دار. (منتهی الارب ). یک قسم ماهی که دارای کوهان است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کنداکندلغتنامه دهخداکنداکند.[ ک ُ ک ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بسیار کند : شیر درد شکار، چابک و تندمگس و عنکبوت ، کنداکند. ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| در حال کندی . و رجوع به کُند شود.
یاسینواژهنامه آزادیکی أز سوره هائ قرآن . نام یک فرشته. بزرکمرد. جوانمرد.کبیر..طلسم شکن . کسی که. کار هائ. مردم را أسان. کندا
کندارةلغتنامه دهخداکندارة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ)ماهی است کوهان دار. (منتهی الارب ). یک قسم ماهی که دارای کوهان است . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کنداکندلغتنامه دهخداکنداکند.[ ک ُ ک ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بسیار کند : شیر درد شکار، چابک و تندمگس و عنکبوت ، کنداکند. ؟ (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).|| در حال کندی . و رجوع به کُند شود.
کنداگرلغتنامه دهخداکنداگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) نقار. کَندَه گَر. (مهذب الاسماء از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هیکل تراش . مجسمه ساز. صاحب جهانگیری شاهدی از فرخی آورده ... که بی شبهه «کنداگر» نقار است به قرینه ٔ مانی صورتگر در مصراع اول و به قرینه ٔ خود آزر که کارش بت تراشی یعنی نقاری بوده است
کنداگرلغتنامه دهخداکنداگر. [ ک ُ / ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به معنی کندا که حکیم و داناست . (از برهان ). کندا. (آنندراج ). حکیم و دانا. (ناظم الاطباء). از: «کندا» + «گر» (پسوند شغل و مبالغه ) (حاشیه ٔ برهان چ معین ). منجم . حکیم . کندا. (یادداشت به خط مرحو
چاه کندالغتنامه دهخداچاه کندا. [ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان احمدی بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 145 هزارگزی خاورحاجی آباد بر سر راه مالرو گلاشکرد به شمیل واقع شده .این آبادی دارای 30 تن سکنه است و مزرعه ٔ چاه ماز