کنجینهلغتنامه دهخداکنجینه . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهدشت است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کجینهلغتنامه دهخداکجینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) کجین .منسوب به کج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود. || جامه ٔ کهنه . (فرهنگ فارسی مع
کجینه فروشلغتنامه دهخداکجینه فروش . [ ک َ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه لباسهای کهنه فروشد. کهنه فروش . (فرهنگ فارسی معین ) : و خیاطان و کجینه فروشان در آن بازار می نشینند و بازاری
کنجیدهلغتنامه دهخداکنجیده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد عموماً و ثفل کنجد را گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). کنجاره ٔ کنجد. (جهان
گنجینهلغتنامه دهخداگنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ترکان گنجینه گروهی مردمانند [ درحدود ماوراءالنهر ] اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخ
کجینهلغتنامه دهخداکجینه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، اِ) کجین .منسوب به کج . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کج و کجین در معنی پوشش و برگستوان شود. || جامه ٔ کهنه . (فرهنگ فارسی مع
کجینه فروشلغتنامه دهخداکجینه فروش . [ ک َ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه لباسهای کهنه فروشد. کهنه فروش . (فرهنگ فارسی معین ) : و خیاطان و کجینه فروشان در آن بازار می نشینند و بازاری
کنجیدهلغتنامه دهخداکنجیده . [ ک ُ دَ / دِ ] (اِ) کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد عموماً و ثفل کنجد را گویند خصوصاً. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). کنجاره ٔ کنجد. (جهان
کوژدلغتنامه دهخداکوژد. [ ژَ ] (اِ مرکب ) صمغ درخت پرخاری است که آن درخت را به عربی شائکه خوانند و آن صمغ را عنزروت گویند و آن سرخ و سفید و بسیار تلخ است و در کوههای شبانکاره ٔ ش