کنجللغتنامه دهخداکنجل . [ ک ُ ج ُ ] (ص ) هر چیز درهم کشیده شده وچین و شکنج به هم رسانیده . || دست و پایی را گویند که انگشتان آن در هم کشیده شده باشد. || خمیر نانی که در تنور افت
کنجلفرهنگ انتشارات معین(کُ جُ) (اِ.) 1 - هر چیز پیچیده و درهم کشیده . 2 - دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد.
کنجلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. هرچیز پیچیده و درهمکشیدهشده، مانند خمیر نان که در تنور بیفتد و درهمکشیده و گلوله شود.۲. ویژگی دست یا پایی که انگشتان آن درهمکشیده و کجوکوله باشد.
کنجلهلغتنامه دهخداکنجله . [ ک ُ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در هم فرورفته و پیچیده شده . در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده . (فرهنگ فارسی معین ).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ / ک ُ ل َ ] (اِ) قالی و پلاس و امثال آن را گویند. (برهان ). پلاس و قالی و جز آن . (ناظم الاطباء).
کنجلهلغتنامه دهخداکنجله . [ ک ُ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در هم فرورفته و پیچیده شده . در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده . (فرهنگ فارسی معین ).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ / ک ُ ل َ ] (اِ) قالی و پلاس و امثال آن را گویند. (برهان ). پلاس و قالی و جز آن . (ناظم الاطباء).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ ] (اِ) چین و شکنج رو و اندام . (برهان ) (ناظم الاطباء). چین و شکنج و آن را کنجک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چین و شکنج . (فرهنگ
پخسلغتنامه دهخداپخس . [ پ َ ] (ص ، اِ) تخس . (صحاح الفرس ). بخس . (رشیدی ). کُنجُل . پیر چون بشره ٔ دست و پای در آب گرم . ترنجیده . چین چین شده چنانکه پوست از حرارت آفتاب . (بر
زامبل جدیدلغتنامه دهخدازامبل جدید. [ ل ِ ج َ ] (اِخ ) زامبل بروسی بمعنی زمین و «زمین نو» نام محل اجتماع دو جزیره در اقیانوس منجمد شمالی است که تا شمال بلادار کنجل ، امتداد دارد و بوسی