کنجللغتنامه دهخداکنجل . [ ک ُ ج ُ ] (ص ) هر چیز درهم کشیده شده وچین و شکنج به هم رسانیده . || دست و پایی را گویند که انگشتان آن در هم کشیده شده باشد. || خمیر نانی که در تنور افتاده و در میان آتش پخته شده باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کنجلفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیز پیچیده و درهمکشیدهشده، مانند خمیر نان که در تنور بیفتد و درهمکشیده و گلوله شود.۲. ویژگی دست یا پایی که انگشتان آن درهمکشیده و کجوکوله باشد.
کنجلفرهنگ فارسی معین(کُ جُ) (اِ.) 1 - هر چیز پیچیده و درهم کشیده . 2 - دست و پایی که انگشتان آن درهم کشیده شده و کج و کوله باشد.
قنجللغتنامه دهخداقنجل . [ ق ُ ج ُ ] (ع اِ) بنده و مملوک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به قنحل شود.
کنجاللغتنامه دهخداکنجال . [ ک ُ ] (اِ) کنجاره . (فرهنگ جهانگیری ). به معنی کنجاره است که ثفل روغن کشیده باشد. (برهان ) (آنندراج ). نخاله و ثفل هر تخمی که روغن آن را گرفته باشند مانند تخم کنجد و بزرک و جز آن . (ناظم الاطباء) : بس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من
کنجلهلغتنامه دهخداکنجله . [ ک ُ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در هم فرورفته و پیچیده شده . در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده . (فرهنگ فارسی معین ).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ / ک ُ ل َ ] (اِ) قالی و پلاس و امثال آن را گویند. (برهان ). پلاس و قالی و جز آن . (ناظم الاطباء).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ ] (اِ) چین و شکنج رو و اندام . (برهان ) (ناظم الاطباء). چین و شکنج و آن را کنجک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چین و شکنج . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : چهره ٔشان دبّه ٔ نم یافته جای بجا کنجلک و خم یاف
کنجفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیغوله، زاویه، کنار، گوشه، گوه، نبش ۲. چین، شکن، کنجل ۳. قوز، قوزدار، گوژپشت
پخسلغتنامه دهخداپخس . [ پ َ ] (ص ، اِ) تخس . (صحاح الفرس ). بخس . (رشیدی ). کُنجُل . پیر چون بشره ٔ دست و پای در آب گرم . ترنجیده . چین چین شده چنانکه پوست از حرارت آفتاب . (برهان ). چروک خورده . پژمرده . || گداخته . (غیاث اللغات ). || پژمژده بود از نیستی یا از غم . (صحاح الفرس ). || مزروع ب
زامبل جدیدلغتنامه دهخدازامبل جدید. [ ل ِ ج َ ] (اِخ ) زامبل بروسی بمعنی زمین و «زمین نو» نام محل اجتماع دو جزیره در اقیانوس منجمد شمالی است که تا شمال بلادار کنجل ، امتداد دارد و بوسیله ٔ تنگه ٔ ویگتش از آن مجزا میگردد. طول این جزیره قریب 855 میل وعرض آن در حدود <s
کنجلهلغتنامه دهخداکنجله . [ ک ُ ج ُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در هم فرورفته و پیچیده شده . در هم کشیده و چین و شکن به هم رسانیده . (فرهنگ فارسی معین ).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ / ک ُ ل َ ] (اِ) قالی و پلاس و امثال آن را گویند. (برهان ). پلاس و قالی و جز آن . (ناظم الاطباء).
کنجلکلغتنامه دهخداکنجلک . [ ک ُ ج ُ ل َ ] (اِ) چین و شکنج رو و اندام . (برهان ) (ناظم الاطباء). چین و شکنج و آن را کنجک نیز گفته اند. (آنندراج ) (انجمن آرا). چین و شکنج . (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) : چهره ٔشان دبّه ٔ نم یافته جای بجا کنجلک و خم یاف
ارکنجللغتنامه دهخداارکنجل . [ اَک َ ج َ ] (اِخ ) ارخانگلسک . شهری به روسیه ، و بندری در کنار دوینا، قرب بحر ابیض ، دارای 194300 تن سکنه . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ).