کنجفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیغوله، زاویه، کنار، گوشه، گوه، نبش ۲. چین، شکن، کنجل ۳. قوز، قوزدار، گوژپشت
کنجلغتنامه دهخداکنج . [ ک َ ] (اِ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در
کنجلغتنامه دهخداکنج . [ ک ِ ] (ص ) فیل بزرگ جثه و قوی هیکل مهیب و جنگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). فیل بزرگ جثه و قوی هیکل و مهیب و دلاور و جنگی .
کُنجگویش خلخالاَسکِستانی: sərəməj/ guša دِروی: kənj شالی: kənj کَجَلی: könj کَرنَقی: kənj کَرینی: kunj کُلوری: kənj گیلَوانی: kənj لِردی: kunj
کُنجگویش کرمانشاهکلهری: sük گورانی: sük سنجابی: sük کولیایی: sük زنگنهای: sük جلالوندی: sük زولهای: sük کاکاوندی: sük هوزمانوندی: sük
کُنجloungeواژههای مصوب فرهنگستانمحلی راحت در مهمانخانه/ هتل برای استراحت و پذیرایی از مهمانان و ملاقاتکنندگان آنها
کنج کنجلغتنامه دهخداکنج کنج . [ ک ِ ک ِ ] (ص ) کوچک و خرد. || (ق ) اندک . || کم کم وبهره بهره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به این معنی با جیم فارسی (کنچ کنچ ) هم گفته ان