کنترل کردنلغتنامه دهخداکنترل کردن . [ ک ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظارت کردن . تفتیش کردن . (فرهنگ فارسی معین ).- خود را کنترل کردن ؛ نظارت داشتن عقل شخص بر احساسات و اعمال وی . (فرهن
کترم کردنلغتنامه دهخداکترم کردن . [ ک ُ ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بند کردن . ساکن کردن . در جایی وادار به ماندن کردن . (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ) : به هر زبانی بود این بچه را سه رو
کتره کردنلغتنامه دهخداکتره کردن . [ ک َ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب )پاره کردن . (فرهنگ فارسی معین ). دریدن : بر او کتره کرد آن زره را به تیغز زخمش همی جست راه گریغ. فردوسی (از آنندراج
اِحْتِواءٌدیکشنری عربی به فارسیمهار کردن , سرکوب کردن , به کنترل در آوردن , کنترل کردن , پيشگيري از گسترش (رشد)
controlsدیکشنری انگلیسی به فارسیکنترل ها، کنترل، بازرسی، کاربری، باز بینی، کنترل کردن، نظارت کردن، تنظیم کردن