کنانهلغتنامه دهخداکنانه . [ ک َ ن َ / ن ِ] (ص ) کهنه باشد که در مقابل نو است . (برهان ). کهنه شده ، ضد نو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). کهنه ، ضد نو و فرسوده . (ناظم
کنانهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهکهنه: ◻︎ به روزگار تو نو شد ز سر جهان کهن / کنانه گر شود آن هم به روزگار تو باد (کمالالدین اسماعیل: لغتنامه: کنانه).
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدیالیل ثقفی . مردی جاهلی و از اهل طائف (در حجاز) بود. وی در زمان خود رئیس قبیله ٔ ثقیف بود و اسلام را درک کرد و با هیئت نمایندگا
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عوف عذره از طایفه ٔ کلب از قضاعه و جد جاهلی است . به فرزندان وی «کنانه ٔ عذره » گویند. بنوعدی ، بنوحبیب و بنوجناب از آنها هستند. (
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن بشر تجیبی . وی در زمره ٔ کسانی بود که از مصر برای برکنار ساختن عثمان به مدینه آمد و در کشتن او هم شریک بود. معاویةبن ابی سفیان به
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) نام پسر خزیمه که پدر قبیله ای است از مضر و مولای صفیه بنت حی ، زوج النبی صلی اﷲ علیه و سلم که تابعی است . (منتهی الارب ). ابن خزیمةبن
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (ع اِ) کیش تیر که آن راترکش گویند. (غیاث ). تیردان چرمین بی چوب یا بر خلاف آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیردان . (دهار). شکا. شغا. جعب
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدیالیل ثقفی . مردی جاهلی و از اهل طائف (در حجاز) بود. وی در زمان خود رئیس قبیله ٔ ثقیف بود و اسلام را درک کرد و با هیئت نمایندگا
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عوف عذره از طایفه ٔ کلب از قضاعه و جد جاهلی است . به فرزندان وی «کنانه ٔ عذره » گویند. بنوعدی ، بنوحبیب و بنوجناب از آنها هستند. (
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن بشر تجیبی . وی در زمره ٔ کسانی بود که از مصر برای برکنار ساختن عثمان به مدینه آمد و در کشتن او هم شریک بود. معاویةبن ابی سفیان به
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) نام پسر خزیمه که پدر قبیله ای است از مضر و مولای صفیه بنت حی ، زوج النبی صلی اﷲ علیه و سلم که تابعی است . (منتهی الارب ). ابن خزیمةبن
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (ع اِ) کیش تیر که آن راترکش گویند. (غیاث ). تیردان چرمین بی چوب یا بر خلاف آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تیردان . (دهار). شکا. شغا. جعب