کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک َ ] (نف ، ق ) از: کَن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کندن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به تک بادپایان زمین را کنان در و دشت شد پر سر بی
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک َ ] (ص ) به معنی کهنه . (غیاث ). به فارسی کهنه . (از آنندراج ). و رجوع به کَنانَه شود.
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ِ ] (ع اِ) پوشش و پرده ٔ هر چیزی . کِن ّ. ج ، اَکِنَّة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پوشش . (ترجمان القرآن ) (دهار) (م
کنانلغتنامه دهخداکنان . [ ک ُ ] (نف ، ق ) از: کُن (کننده ) + ان (پساوند بیان حالت ). در حال کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کننده و نماینده و همیشه به طور ترکیب استعمال می ش
کنانگیلغتنامه دهخداکنانگی . [ک َ ن َ / ن ِ ] (حامص ) کهنگی . کهنه بودن : من بنده ٔ...ام و بنده ٔ شراب در هر دو نوع عیب نباشد کنانگی . رضی الدین نیشابوری .و رجوع به کنانه شود.
کنانهلغتنامه دهخداکنانه . [ ک َ ن َ / ن ِ] (ص ) کهنه باشد که در مقابل نو است . (برهان ). کهنه شده ، ضد نو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). کهنه ، ضد نو و فرسوده . (ناظم
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدیالیل ثقفی . مردی جاهلی و از اهل طائف (در حجاز) بود. وی در زمان خود رئیس قبیله ٔ ثقیف بود و اسلام را درک کرد و با هیئت نمایندگا
کنانگیلغتنامه دهخداکنانگی . [ک َ ن َ / ن ِ ] (حامص ) کهنگی . کهنه بودن : من بنده ٔ...ام و بنده ٔ شراب در هر دو نوع عیب نباشد کنانگی . رضی الدین نیشابوری .و رجوع به کنانه شود.
کنانهلغتنامه دهخداکنانه . [ ک َ ن َ / ن ِ] (ص ) کهنه باشد که در مقابل نو است . (برهان ). کهنه شده ، ضد نو. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). کهنه ، ضد نو و فرسوده . (ناظم
کنانةلغتنامه دهخداکنانة. [ ک ِ ن َ ] (اِخ ) ابن عبدیالیل ثقفی . مردی جاهلی و از اهل طائف (در حجاز) بود. وی در زمان خود رئیس قبیله ٔ ثقیف بود و اسلام را درک کرد و با هیئت نمایندگا