کنابلغتنامه دهخداکناب . [ ک ِ ] (ع اِ) سر شاخ خرما یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). سر شاخ و سر شاخ خرمابن . (ناظم الاطباء). || خوشه ٔ خرما. (منتهی الارب )
کنابثلغتنامه دهخداکنابث . [ک ُ ب ِ ] (ع ص ) کُنبُث . درشت و درترنجیده و زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
کنابدلغتنامه دهخداکنابد. [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) نام جایی و مقامی است و در آنجا کوهی است که گودرز سرلشکر کیخسرو آنجا فرودآمده بود و در آنجا بیژن ، دو سه برادر پیران را به چند مصاف کشت
کنابذلغتنامه دهخداکنابذ. [ ک ُ ب ِ ] (ع ص ) قبیح . (اقرب الموارد). رجل کنابذ؛ مرد درشت و زشت سطبرروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کنابشلغتنامه دهخداکنابش . [ک َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ کنبوش : کان دلالایبیع الکنابش . (دزی ج 2 ص 492). و رجوع به کنبوش در همین لغت نامه شود.
کنابللغتنامه دهخداکنابل . [ ک ُ ب ِ ] (ع ص ) سخت و درشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کنابثلغتنامه دهخداکنابث . [ک ُ ب ِ ] (ع ص ) کُنبُث . درشت و درترنجیده و زفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
کنابدلغتنامه دهخداکنابد. [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) نام جایی و مقامی است و در آنجا کوهی است که گودرز سرلشکر کیخسرو آنجا فرودآمده بود و در آنجا بیژن ، دو سه برادر پیران را به چند مصاف کشت
کنابذلغتنامه دهخداکنابذ. [ ک ُ ب ِ ] (ع ص ) قبیح . (اقرب الموارد). رجل کنابذ؛ مرد درشت و زشت سطبرروی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
کنابشلغتنامه دهخداکنابش . [ک َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ کنبوش : کان دلالایبیع الکنابش . (دزی ج 2 ص 492). و رجوع به کنبوش در همین لغت نامه شود.