بی کم و زیادلغتنامه دهخدابی کم و زیاد. [ ک َ م ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بدون زیاده و نقصان . بدون عیب . کاملاً و بالتمام . درست و صحیح . (ناظم الاطباء).
کم و بیش گشتنلغتنامه دهخداکم و بیش گشتن . [ ک َ م ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) کم و زیاد شدن : چو روزی نخواهد کم و بیش گشت نشاید به همت کم اندیش گشت . امیرخسرو.پس زانو منشین و غم بیهوده مخورکه
ملانقطیلغتنامه دهخداملانقطی . [ م ُل ْ لا ن ُ ق َ ] (ص مرکب ) کسی که با کم و زیاد شدن یک نقطه ٔ نوشته از خواندن آن عاجز آید. آدم کم سواد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). آنکه تا
نوسانلغتنامه دهخدانوسان . [ ن َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن پیرایه و گیسو و جز آن . (از منتهی الارب ). تذبذب و حرکت کردن چیزی متوالیاً. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). نَوس . (اقرب ا
تصحیففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. خطا کردن در نوشتن.۲. تغییر دادن کلمه با کم یا زیاد کردن نقطههای آن.۳. (اسم) (ادبی) در بدیع، کلمهای که هنگام نوشتن یا خواندن بهواسطۀ تغییر کردن یا کم و زیا
تارلغتنامه دهخداتار. (اِ) چیز دراز بسیار باریک مثل موی و لای ابریشم و رشته ٔپنبه و تنیده ٔ عنکبوت . (فرهنگ نظام ). تانه ٔ بافندگان که نقیض پود است . (برهان ) (انجمن آرا). ریسما