کمیدیکشنری فارسی به انگلیسیbit, dab , dollop, drop, faintness, few, just, little, littleness, meagerness, mildly, modicum, morsel, odd, paucity, pinch, poorness, poverty, quantitative, ra
کمیلغتنامه دهخداکمی . [ ک َ ] (حامص ) معروف است که در مقابل بسیاری باشد. (برهان ) (آنندراج ). قلت . ضد کثرت و بسیاری . اندکی . (ناظم الاطباء). کم بودن . اندکی . قلت . مقابل افز
کمیلغتنامه دهخداکمی . [ ک َ ] (اِ) مخفف کمین است که پنهان شدن به قصد شکار و غیره باشد. (برهان ). مخفف کمین است که جای پنهان به قصد شکار و غیره باشد.(آنندراج ). کمین بود. (لغت ف
گنبدقابوسلغتنامه دهخداگنبدقابوس . [ گُم ْ ب َ دِ ] (اِخ ) شهرستان گنبدقابوس قبلاً از نظر اداره ٔ آمار و ثبت احوال مرکز دشت گرگان ولی از نظر تقسیمات کشوری یکی از بخشهای شهرستان گرگان
حامورابیلغتنامه دهخداحامورابی . (اِخ )ششمین پادشاه از اولین سلسله ٔ پانزده نفری سلاطین بابل و مؤسس و بانی حقیقی وواقعی مملکت بابل . قانون حامورابی قدیم ترین قوانینی است که تا امروز
کاشمرلغتنامه دهخداکاشمر. [ م َ ] (اِخ ) نام یکی از شهرستان های استان نهم کشور ایران و محدود است از طرف خاور به شهرستان تربت حیدریه ، از شمال به شهرستان نیشابور، از باختر و شمال ب
طهرانلغتنامه دهخداطهران . [ طِ ] (اِخ ) دهیست به ری . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یاقوت در معجم البلدان آورده که :از مردی اهل ری که محل وثوق و اعتماد بود، شنیدم که : طهران دیهی اس
اصفهانلغتنامه دهخدااصفهان . [ اِ ف َ ] (اِخ ) نام شهر بدین صورتها آمده است : انزان . گابیان . گابیه . جی . اسپاهان . سپاهان . اسپهان . صفاهان . اسفاهان . اصفاهان . اسبهان . اسفهان