کمیزلغتنامه دهخداکمیز. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کمیزلغتنامه دهخداکمیز. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودان است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کمیزلغتنامه دهخداکمیز. [ ک ُ / ک ِ ] (اِ) شاش را گویند و به عربی بول خوانند و با کاف فارسی نیز گفته اند. (برهان ). گمیز. (فرهنگ فارسی معین ). بول و شاش و جمیز و مایعی که در مثان
کمیزواژهنامه آزادکُمیز نام روستایی در یکی از شهرستانهای بندرعباس که از دختر پادشاه قلعه کمیز گرفته شده است . روستایی از توابع شهرستان سبزوار.
کمیز راندنلغتنامه دهخداکمیز راندن . [ ک ُ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بول کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمیزگرفتگیلغتنامه دهخداکمیزگرفتگی . [ ک ُ / ک ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حبس البول . عسرالبول . (ناظم الاطباء). تقطیرالبول . عسرالبول . (از اشتینگاس ).
کمیز راندنلغتنامه دهخداکمیز راندن . [ ک ُ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بول کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کمیزگرفتگیلغتنامه دهخداکمیزگرفتگی . [ ک ُ / ک ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) حبس البول . عسرالبول . (ناظم الاطباء). تقطیرالبول . عسرالبول . (از اشتینگاس ).
کمیزدانلغتنامه دهخداکمیزدان . [ ک ُ / ک ِ ] (اِ مرکب ) مثانه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آبدان . مثانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گمیزدان . (فرهنگ فارسی معین ). || ظرفی که در