کمپیرلغتنامه دهخداکمپیر. [ ک َ ] (ص ) پیر سالخورده و فرتوت را گویند. (برهان ). پیرزن فرتوت که گنده پیر نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). پیر سالخورده و فرتوت عموماً و زن پیر خصوصاً و ای
کمپیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهپیر سالخورده؛ فرتوت؛ گندهپیر: ◻︎ بود کمپیری نودساله کلان / پرتشنجروی و رنگش زعفران (مولوی: ۸۹۶).
کمپرسفرهنگ انتشارات معین(کُ پْ رِ) [ فر. ] (اِ.) تکه پارچة خیسی که روی قسمت زخم شده یا ملتهب بیمار می گذارند.
کمپرسورفرهنگ انتشارات معین(کُ رِ سُّ) [ فر. ] (اِ.) 1 - دستگاهی است در موتور اتومبیل که گاز بنزین را پس از فشردن برای احتراق آماده می کند. 2 - دستگاهی که گازها یا بخارها از جمله هوا را
کمپرسیفرهنگ انتشارات معین(کُ پِ رِ) [ فر - فا. ] (اِ.) نوعی اتومبیل بارکش که قسمت حمل بار آن به وسیله نوعی پیستون بلند می شود و بار را تخلیه می کند.
کوروارلغتنامه دهخداکوروار. [ کورْ ] (ق مرکب ) مانند کور. چون نابینایان : سوی شهر بی نیازی ره بپرس چند گردی کوروار اندر ضلال . ناصرخسرو.ناخنی که اصل کار است وشکارکوژ کمپیری ببرد کو
تتماجلغتنامه دهخداتتماج . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) قسمی از آش است در ترکی . (غیاث اللغات ). خوراک معروف ترکان . (کاشغری ج 1 ص 378، از حاشیه ٔ برهان چ معین ). آشی است که از سماق پزند.
فالغتنامه دهخدافا. (حرف اضافه ) کلمه ای بمعنی «با» باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). مانند: فا او گفت ، فا او رفت ؛ یعنی با او گفت و با او رفت . (برهان ). || گاهی بمعنی «به » بکا