کموسلغتنامه دهخداکموس . [ ک ُ ] (ع اِمص ) ترش رویی . (منتهی الارب ). ترش رویی و درشتی . (ناظم الاطباء): کمس کموساً؛ ترش روی گردید. این کلمه را صاغانی ذکر کرده و ازهری گفته است درباره ٔ آن از کلام عرب چیزی نیافتم . (از اقرب الموارد).
کموشلغتنامه دهخداکموش . [ ] (اِخ ) (قهر و غلبه کننده ) یکی از خدایان موآبیان است که قوم کموش بر آن مسمی بودند.(از قاموس کتاب مقدس ). و رجوع به همین مأخذ شود.
کموشلغتنامه دهخداکموش . [ ک َ] (ع ص ) شاة کموش ؛ گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کموشلغتنامه دهخداکموش . [ ک ُ ] (ص ، اِ) کومش . مقنی . کاریزکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کومش شود.
قموسلغتنامه دهخداقموس . [ ق َ ] (ع ص ) چاهی که در آن از بسیاری آب دلو غوطه خوردو در آب غایب گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
لدرولغتنامه دهخدالدرو. [ ل ِ ] (اِخ ) فیلیپ . فیزیکدان قابل و مشعبد فرانسوی ، مشهور به کموس . مولد پاریس (1731-1807 م .).
عکموسلغتنامه دهخداعکموس . [ ع ُ ] (ع اِ) خر. (منتهی الارب ). حمار، و آن لغتی است حمیری . (از اقرب الموارد).