کمندانلغتنامه دهخداکمندان . [ ک َ م َ ] (اِخ ) از دیه های بزرگ ناحیت رودشت (ناحیت هشتم ) از نواحی هشتگانه ٔ اصفهان است . (از نزهة القلوب چ لیدن ص 50 و 51).
کمندانلغتنامه دهخداکمندان . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 299 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
کمندانلغتنامه دهخداکمندان . [ ک َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان درجزین است که در بخش رزن شهرستان همدان واقع است و 284 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کمنداندازلغتنامه دهخداکمندانداز. [ ک َ م َ اَ ] (نف مرکب ) کمنداندازنده . آنکه کمند را برای اسیرکردن دشمن یا صید حیوان به سوی او بیندازد. کمندافکن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کم
کمنداندازیلغتنامه دهخداکمنداندازی . [ ک َ م َ اَ ] (حامص مرکب ) کمند انداختن از دست و ترک دادن آن را. (آنندراج ). عمل کمندانداز : صید مطلب نکند جز به کمنداندازی هر که قطع نظر از عالم
کمنداندازلغتنامه دهخداکمندانداز. [ ک َ م َ اَ ] (نف مرکب ) کمنداندازنده . آنکه کمند را برای اسیرکردن دشمن یا صید حیوان به سوی او بیندازد. کمندافکن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کم
کمنداندازیلغتنامه دهخداکمنداندازی . [ ک َ م َ اَ ] (حامص مرکب ) کمند انداختن از دست و ترک دادن آن را. (آنندراج ). عمل کمندانداز : صید مطلب نکند جز به کمنداندازی هر که قطع نظر از عالم
دوال اندازلغتنامه دهخدادوال انداز. [ دَ اَ ] (نف مرکب )کمندانداز. که کمند در گردن کسی افکند : رگ آن خون بر اودوال اندازراست چون زنگی دوالک باز.نظامی .
کمندافکنلغتنامه دهخداکمندافکن . [ ک َ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) کمندافکننده . کمندانداز. آنکه کمند می اندازد. (ناظم الاطباء) : بیامد دمان پیش گردآفریدچو دخت کمندافکن او را بدید... فرد
رودشتلغتنامه دهخدارودشت . [ دَ ] (اِخ ) رودشتین . از دهستانهای بخش کوهپایه ٔ اصفهان است . (ازمعجم البلدان ). حمداﷲ مستوفی آرد: ناحیت رودشت شصت پاره دیه است فارفاآن قصبه ٔ آن و قو