کمشلغتنامه دهخداکمش . [ ک َ ] (ع ص ) مرد تیزرو و سبک و کافی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد سریع. (از اقرب الموارد). || اسب خردنره . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
کمشلغتنامه دهخداکمش . [ ک َ ] (ع مص ) بریدن اطراف چیزی را به شمشیر. || سپری گردیدن توشه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی از بستن پستا
کمشتکین جاندارلغتنامه دهخداکمشتکین جاندار. [ ک ُ م ُ ت َ ] (اِخ ) امیر سپهسالار... از اتابکان سلجوقی و اتابک خاص برکیارق بن ملکشاه بود. (از اخبار الدولة السلجوقیه ص 75).
کمشچهلغتنامه دهخداکمشچه . [ ک ُ م ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان برخوار است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 1393 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کمشخانه لیلغتنامه دهخداکمشخانه لی . [ ک ُ م ُ ن َ ] (اِخ ) یا کمشخانلی و یا کمشخانوی . شیخ احمدبن مصطفی ملقب به ضیاءالدین کمشخانه لی نقشبندی مجدودی خالدی ، به سال 1293 هَ . ق . در مصر
کمشتکین جاندارلغتنامه دهخداکمشتکین جاندار. [ ک ُ م ُ ت َ ] (اِخ ) امیر سپهسالار... از اتابکان سلجوقی و اتابک خاص برکیارق بن ملکشاه بود. (از اخبار الدولة السلجوقیه ص 75).
کمشچهلغتنامه دهخداکمشچه . [ ک ُ م ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان برخوار است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 1393 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
کمشخانه لیلغتنامه دهخداکمشخانه لی . [ ک ُ م ُ ن َ ] (اِخ ) یا کمشخانلی و یا کمشخانوی . شیخ احمدبن مصطفی ملقب به ضیاءالدین کمشخانه لی نقشبندی مجدودی خالدی ، به سال 1293 هَ . ق . در مصر
کمشورلغتنامه دهخداکمشور. [ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 455 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کمشةلغتنامه دهخداکمشة. [ ک َ م ِ ش َ ] (ع ص ) گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): شاة کمشة ؛ گوسپند کوتاه سرپستان یا خرد پستان . (ناظم الاطباء).