کمربندلغتنامه دهخداکمربند. [ ک َ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) چیزی را گویند که بر میان بندند. (برهان ). میان بند. (غیاث ). به معنی کمر است یعنی آنچه بر میان بندند.(آنندراج ). هر آنچه بر میان بندند. منطقه . (ناظم الاطباء). تسمه ای از چرم ، پارچه و جز آن که بر کمربندند. منطقه . (فرهنگ فارسی معین ). میان
کمربندفرهنگ فارسی معین( ~ . بَ) (اِمر.) 1 - تسمه ای از چرم و پارچه و هر آن چه بر کمر بندند. 2 - منطقه . 3 - نوکر، ملازم . 4 - (کن .) محبوب ، معشوق .
کمربندلغتنامه دهخداکمربند. [ ک َ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) چیزی را گویند که بر میان بندند. (برهان ). میان بند. (غیاث ). به معنی کمر است یعنی آنچه بر میان بندند.(آنندراج ). هر آنچه بر میان بندند. منطقه . (ناظم الاطباء). تسمه ای از چرم ، پارچه و جز آن که بر کمربندند. منطقه . (فرهنگ فارسی معین ). میان
کمربندفرهنگ فارسی معین( ~ . بَ) (اِمر.) 1 - تسمه ای از چرم و پارچه و هر آن چه بر کمر بندند. 2 - منطقه . 3 - نوکر، ملازم . 4 - (کن .) محبوب ، معشوق .
کمربندلغتنامه دهخداکمربند. [ ک َ م َ ب َ ] (اِ مرکب ) چیزی را گویند که بر میان بندند. (برهان ). میان بند. (غیاث ). به معنی کمر است یعنی آنچه بر میان بندند.(آنندراج ). هر آنچه بر میان بندند. منطقه . (ناظم الاطباء). تسمه ای از چرم ، پارچه و جز آن که بر کمربندند. منطقه . (فرهنگ فارسی معین ). میان