کمان کشیلغتنامه دهخداکمان کشی . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ چرام (قسمت دوم از چهار بنیچه ٔ ایل جاکی کوه کیلویه ٔ فارس ) (از فرهنگ جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
کمان کشیلغتنامه دهخداکمان کشی . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کمان کش . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان کش شود.
چینخوردگی کمانشیbuckle foldingواژههای مصوب فرهنگستانچینخوردگیای که در واکنش به نیروهای موازی با لایههای پرقوام شکل میگیرد
تیراندازیلغتنامه دهخداتیراندازی . [ اَ ] (حامص مرکب ) کمانکشی و انداختن تیر خواه تیر کمان باشد یا گلوله ٔ تفنگ و یا توپ و سایر اسلحه آتشی . (ناظم الاطباء). رمایة. (یادداشت بخط مرحوم
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را
کمان کشلغتنامه دهخداکمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کماندار و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمان کشنده . کسی که کمان را بکشد و به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : گر حور زره پوش ب