کل کردنلغتنامه دهخداکل کردن . [ ک ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کُلَه کردن . کوتاه بریدن درختی یاشاخی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گمان برم که به فضل و بزرگواری خویش ببار آری آن شاخ ر
مایع سبکی که از تقطیر الکل و جوهر گوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکار می روددیکشنری فارسی به عربیاثير
بدشکل کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل کل کردن، بههم ریختن، کجکردن، قناس کردن، از ریخت انداختن، بدقواره کردن، کجوکوله کردن، کجومعوج کردن تحریف کردن
تصویربرداری رونوشتگانtranscriptome imaging, transcript imagingواژههای مصوب فرهنگستانمصور کردن کل رونوشتهای یاخته، در زمان معین
دادهبرداری جانبیlateral profilingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی دادهبرداری الکتریکی که در آن تغییرات جانبی مقاومتویژه با ثابت نگه داشتن فاصلههای الکترودی و جابهجا کردن کل آرایش روی خط الکترودها اندازهگیری میشود م