کلیللغتنامه دهخداکلیل . [ ک َ ] (اِخ ) همان اقلید است . (فارسنامه ٔ ناصری جزء دوم ص 170). به نقل سفرنامه ٔ ابن بطوطه و فارسنامه ٔ ناصری ، شهری بوده است در فارس : ثم سافرنا من اص
کلیللغتنامه دهخداکلیل . [ ک َ ] (ع ص ) کند از زبان و شمشیر و بینایی و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کند و سست و مانده شده و خیره و گنگ . (آنندراج ) (غیاث ). کنداز شم
کلیل آبادلغتنامه دهخداکلیل آباد. [ ک َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان آورزمان است که در شهرستان ملایر واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلیلهلغتنامه دهخداکلیله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام شغالی که قصه ٔ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کلیله و دمنه . و کلیله و دمنه از جمله ک
کلیلیلغتنامه دهخداکلیلی . [ ک َ ] (حامص ) تاریکی چشم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524) (لغت نامه ٔ اسدی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلیل آبادلغتنامه دهخداکلیل آباد. [ ک َ ] (اِخ ) دهی ازدهستان آورزمان است که در شهرستان ملایر واقع است و 434 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کلیلهلغتنامه دهخداکلیله . [ ک َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام شغالی که قصه ٔ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کلیله و دمنه . و کلیله و دمنه از جمله ک
کلیلیلغتنامه دهخداکلیلی . [ ک َ ] (حامص ) تاریکی چشم باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 524) (لغت نامه ٔ اسدی یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گوینواژهنامه آزادگوین دهستانی از توابع بندرعباس که در فاصله 80 کلیلومتری بندرعباس واقع شده است و جز بخش رویدر است و اینجا به اشتباه جزء توابع لارستان نوشته نشده است