کلیشه ساختنلغتنامه دهخداکلیشه ساختن . [ ک ِ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) آماده کردن کلیشه . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیشه شود.
کلیشهلغتنامه دهخداکلیشه . [ ک ِ ش ِ ] (فرانسوی ، اِ) در اصطلاح چاپ ، تصویر یا نوشته ای که بر فلز یا چوب حک کنند و آن را بهنگام چاپ کردن کتاب ، مجله و غیره بکار برند. وقتی بخواهند
کلیشهواژهنامه آزادتکراری ماتریس. کلیشه بودن در برخی از موارد در معنای "کاری یا کلامی تکراری که ملال آور است" به کار می رود. که می توان به جای آن از عبارت" نخ نما بودن" بودن استفا
کلیشه سازلغتنامه دهخداکلیشه ساز. [ ک ِ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه کلیشه و گراور سازد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیشه ساختن شود.
سازیلغتنامه دهخداسازی . (حامص ) جزو دوم کلمات ، مرکب از «ساز» (نعت فاعلی مرخم ) و «ی » (حاصل مصدر) است . این کلمه اکثر به اسم ذات پیوندد و حاصل مصدر سازد بمعنی سازندگی ، بناکردن
صفراغونلغتنامه دهخداصفراغون . [ ص َ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی نام مرغی است بمقدار گنجشک و آن را به عربی عصفورالشوک خوانند و بعضی گویند نوعی از مرغ صیاداست . (برهان قاطع). مننسکی
مجمع ساختنلغتنامه دهخدامجمع ساختن . [ م َ م َ ت َ ] (مص مرکب ) تشکیل انجمن دادن . مجمع ترتیب دادن . گرد هم آمدن : فصیحان عرب همواره به مجمع ساختن و سخنهای عثمان گفتن و فتنه جستن مشغول
ساختنلغتنامه دهخداساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .سا