کلوندلغتنامه دهخداکلوند. [ ک َل ْ وَ ] (اِخ ) نام کوهی است و عربان کوه را جبل خوانند. (برهان ) (آنندراج ). نام کوهی . (ناظم الاطباء).
کلوندلغتنامه دهخداکلوند.[ ک َل ْ وَ ] (اِ) نوعی از خیار بادرنگ . (از برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کردی کلند ، به معنی کدو. و کولوندیر ، کدوی غلیانی . (از حاشیه برهان چ معین ). || آنچه مانند تسبیح از انجیر و قیسی و گردکان و خرمای خشک بر رشته کشیده باشند و به این معنی با کاف فارسی هم
کلوندفرهنگ فارسی عمید۱. خیار بزرگ که برای تخم نگه دارند؛ خیار.۲. خربزۀ نارس.۳. انجیر و خرمای خشک که به نخ بکشند.
کلوندفرهنگ فارسی معین(کَ وَ) (اِ.) 1 - دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره . 2 - خیار و بادرنگ و انجیر، گردو و خرمای خشک به رشته کشیده .
قلوندلغتنامه دهخداقلوند. [ ] (اِ) روغنی است سفید چون پیه بدون بو که آن را از حبشه و یمن آرند. گویند بار درختی است یا روغن پرنده یا ماهیی است یا در شکم سنگهای سیاه بهم میرسد در دوم گرم و خشک است و برای سرفه اگر چه مزمن باشد و قرحه ها و درد کمر و خاصره و بادهای غلیظ و ضعف اعصاب و باء مفید و مجرب
کلاینتواژهنامه آزادKelāyent (در انگلیسی Client) به هریک از رایانه هایی گفته می شود که در یک شبکه به هم ارتباط دارند. به شرطی که سِروِر نباشد.
کلندلغتنامه دهخداکلند. [ ک ُ /ک َ ل َ] (اِ) دست افزار نقب کنان و گلکاران و سنگ تراشان باشد که بدان زمین کنند و آن را کلنگ نیز گویند. (برهان ). آلت کندن زمین و آن به کلنگ مشهور است و غلط است . (آنندراج ). آهنی سنگین ونوک تیز که یک سوی آن را حلقه ای است که بدان
کلیندلغتنامه دهخداکلیند. [ ] (اِخ ) شهرکی است به ناحیت پارس اندرمیان کوه نهاده سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 136).
کلانوتلغتنامه دهخداکلانوت . [ ک َ ن َ وَ ] (اِخ ) قومی از مطربان هستند و این لفظ هندی است . (غیاث ) (آنندراج ).
کلوندهلغتنامه دهخداکلونده . [ ک َل ْ وَ دَ / دِ ] (اِ) مطلق خیاررا گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلوند شود. || نوعی از خیار هم هست که آن کوچک و باریک می باشد و آن را به هندی ککری خوانند و بعضی گویند کلونده خیار بزرگی است که آن را به جهت ت
کلونهلغتنامه دهخداکلونه . [ ک َل ْ وَ ن َ ] (اِخ ) نام کوهی است . (رشیدی ) (آنندراج ). و رجوع به کلوند (اِخ ) شود.
کادلغتنامه دهخداکاد.(اِ) حرص و شره باشد. (جهانگیری ) (برهان ). || جایگاه تخت . (اوبهی ، نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ لغت نامه ). ظاهراً معنی «گاه » در این کتاب به کادداده شده است و بنظر میرسد لغت «کاد» که بین لغت «کلوند» و «کنند» در اوبهی ذکر شده محرف «گاه » باشد.
ریسهلغتنامه دهخداریسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) رشته که در آن عده ای از چیزی بند کرده باشند. مرسله از جوز و انجیر و جوزآکند و مانند آن : کَلْوَند؛ یک ریسه انجیر. کلونده ؛ یک ریسه جوزقند. (یادداشت مؤلف ).- بادریسه ؛ بادریس . فلکه ٔ گلو
کلوندهلغتنامه دهخداکلونده . [ ک َل ْ وَ دَ / دِ ] (اِ) مطلق خیاررا گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به کلوند شود. || نوعی از خیار هم هست که آن کوچک و باریک می باشد و آن را به هندی ککری خوانند و بعضی گویند کلونده خیار بزرگی است که آن را به جهت ت