کلوالغتنامه دهخداکلوا. [ ک َل ْ ] (اِ) بمعنی رخنه گرفتن و وصل کردن چیزی باشد به چیزی دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ). استاد آن کار را در اصفهان کلوایی گویند. (ح
کلوءلغتنامه دهخداکلوء. [ ک َ ] (ع ص ) رجل کلوءالعین ؛ یعنی مردی چشم سخت که غالب نمی شود بر او خواب . (شرح قاموس فارسی ). مرد سخت بیدار چشم قوی که خواب بر آن غالب شدن نتواند. (از
کلوابندلغتنامه دهخداکلوابند. [ ک َل ْ ب َ ] (نف مرکب ) چینی بند زن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوایی شود.
کلوابندیلغتنامه دهخداکلوابندی . [ ک َل ْب َ ] (حامص مرکب ) بند زدن چینی و جز آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود.
کلواییلغتنامه دهخداکلوایی . [ ک َل ْ ] (ص نسبی ) در لهجه ٔ اصفهانی ، استاد رخنه گر. (از فرهنگ فارسی معین ذیل کلوا). و رجوع به کلوا و کلوابند شود.