کله نگارلغتنامه دهخداکله نگار. [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کنایه از فراش نوشته اند. (آنندراج ). فراش و آنکه فرش و بساط می گستراند. (ناظم الاطباء) : فرمان صدور یافت که آیین د
نقیالغتنامه دهخدانقیا. [ ن َ ] (اِخ )اصفهانی ، مشهور به دنگی .از شاعران و لطیفه گویان قرن یازدهم است . او راست :نگاری را که دل درپرده ٔ جان داشت مستورش چه سان نزدیک غیری می توان
شهرآشوبلغتنامه دهخداشهرآشوب . [ ش َ ] (نف مرکب ) آشوبنده ٔ شهر. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). که شهر را به آشوب و فتنه و فساد کشد. || کسی که در حسن و جمال ، فتنه ٔ شهری باشد. کس
کلهلغتنامه دهخداکله . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ] (ع اِ) مأخوذ از کلة عربی . خیمه ای که از پارچه ٔ تنک و رقیق مثال کتان و امثال آن به جهت دفع و منع مگس و پشه بسازند. و به پشه خانه معر
میش سارلغتنامه دهخدامیش سار. (ص مرکب ) نقش و نگاری به شکل کله ٔ میش که بر تخت کنند. (ناظم الاطباء). مزین به سر گوسفند. آراسته با سر قوچ . || (اِخ ) تخت سلطنت خسروپرویز که منقش و مز
نگارکارلغتنامه دهخدانگارکار. [ ن ِ ] (ص مرکب ) منقش . مزین . مزوق . نگارین . به نگار. (یادداشت مؤلف ). مرصع : برابر سر بت کله ای فروهشتندنگارکار به یاقوت و بافته به درر.فرخی .