داشتم خربزه میبریدم که انگشتم را (هم) بریدم.گویش اصفهانی تکیه ای: dardem xarbiza-m abri ke angoštem-em-ǰi bebri. طاری: dârdem harbiza-m avund go angoštem-em-ǰi bevund. طامه ای: dârdom harbiza-m beri ke angoštom-om bob
درستهلغتنامه دهخدادرسته . [ دُ رُ ت َ / ت ِ ] (ص ) در تداول عوام ، تمام . ناشکسته . کامل . که قسمتی از آنرا نبریده اند. بی شکستن یا بریدن جزئی از آن . که چیزی از آن شکسته یا برید
ترنجلغتنامه دهخداترنج . [ ت ُ رُ / رَ ] (اِ) میوه ای است معروف که پوست آنرا مربا سازند و بعربی تفاح مائی خوانند. (برهان ). میوه ای است معروف و مشهور. همانا که بواسطه ٔ کثرت چین
نهادنلغتنامه دهخدانهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ](مص ) گذاشتن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی را در جائی گذاشتن . (فرهنگ فارسی معین ). قرار دادن . (ناظم الاطباء). هشتن : لادرا بر بنای
کلکلغتنامه دهخداکلک . [ ک َ ل َ ] (اِ) نشتر فصاد را گویند و به عربی مبضع خوانند. (برهان ). نیش و نیشتر حجام و فصاد که آن را شست نیز گویند. (آنندراج ). مبضع و نشتر فصاد. (ناظم ا
بریدنلغتنامه دهخدابریدن . [ ب ُ دَ / ب ُرْ ری دَ ] (مص ) قطع کردن . (آنندراج ).جدا کردن . (ناظم الاطباء). جدا کردن با آلتی برنده چون کارد و غیره . (یادداشت دهخدا). اًبتات . اًترا