کلفهلغتنامه دهخداکلفه . [ ک َل َ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده می شود. (فرهنگ فارسی معین ). کَلَف . و رجوع به کلف شود. || لکه ای که درصورت انسان پد
کلفةلغتنامه دهخداکلفة. [ ک ُ ف َ ] (ع اِ) سرخی سیاهی آمیخته یا سرخی مایل به تیرگی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رنگ اکلف و یا سرخی تیره و یا سیاهی که با سرخی آمیخته شده باش
کلفهشنگلغتنامه دهخداکلفهشنگ . [ ک َ ف َ ش َ ](اِ) بر وزن و معنی کلفخشنگ است که یخ مخروطی اندام زیر ناودان باشد. (برهان ). بر وزن و معنی کلفخشنگ است . (آنندراج ). کلفخشنگ . گلفهشنگ
کلفةبن عوفلغتنامه دهخداکلفةبن عوف . [ ک ُ ف َ ت ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر. از قبیله ٔ اوس و جد جاهلی است . احیحةبن الجلاح و حبیب بن عدی (اصحاب پیغمبر) از نسل او هستند. (از اعلام زرکل
کلفةلغتنامه دهخداکلفة. [ ک ُ ف َ ] (ع اِ) سرخی سیاهی آمیخته یا سرخی مایل به تیرگی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رنگ اکلف و یا سرخی تیره و یا سیاهی که با سرخی آمیخته شده باش
کلفهشنگلغتنامه دهخداکلفهشنگ . [ ک َ ف َ ش َ ](اِ) بر وزن و معنی کلفخشنگ است که یخ مخروطی اندام زیر ناودان باشد. (برهان ). بر وزن و معنی کلفخشنگ است . (آنندراج ). کلفخشنگ . گلفهشنگ
کلفةبن عوفلغتنامه دهخداکلفةبن عوف . [ ک ُ ف َ ت ِ ن ِ ع َ ] (اِخ ) ابن عمر. از قبیله ٔ اوس و جد جاهلی است . احیحةبن الجلاح و حبیب بن عدی (اصحاب پیغمبر) از نسل او هستند. (از اعلام زرکل
کلفهشنگفرهنگ انتشارات معین(کَ فَ شَ) (اِ.) استالاکتیت ، قندیل یخی که در ایام زمستان در زیر ناودان ها بسته می شود. گلفهشنگ و کلفخشنگ و کلفهسنگ هم گویند.