کلشلغتنامه دهخداکلش . [ ک َ ] (مص جعلی ، اِ مص ) مصدر منحوت و مصنوع از کلاّش ، و با کردن صرف می شود. کلاّشی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
کلشلغتنامه دهخداکلش . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از بخش نمین شهرستان اردبیل است و 690 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
کلشلغتنامه دهخداکلش . [ ک ُ ل َ ] (اِ) قسمت خشن و درشت ساقها و برگهای گندم و جو و امثال آن که در زمین پس از درو ماند. آنچه ازساق و ریشه ٔ حبوب پس از درو در زمین ماند. آنچه از ساق و کشت پس از درو بر جای ماند. کاه و ساق درشت بر جای مانده از گندم و جو ومانند آن . ساقه ٔ برنج در گیلان . حصیده .
سامانة روشن کردن بیکلیدkeyless ignition system, keyless go, keyless start, remote keyless ignition system, RKIواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای الکترونیکی که، بدون نیاز به کلید، روشن و خاموش کردن خودرو را، معمولاً ازطریق فشردن یک دکمه، برای راننده امکانپذیر میکند متـ . استارت دکمهای push-button start, push-to-start, keyless push-button start
سامانة دسترسی بیکلیدkeyless entry system, keyless entry, remote keyless system, remote keyless entry system, RKE, remote central lockingواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای الکترونیکی که، بدون استفاده از کلید مکانیکی سنتی، ازطریق امواج رادیویی امکان باز و بسته کردن درهای خودرو را فراهم میکند
سختپینهfracture callus, callus 2, bone callusواژههای مصوب فرهنگستانبافت سخت استخوانی که در زمان ترمیم در دو طرف محل شکستگی تشکیل میشود
کلشانهلغتنامه دهخداکلشانه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حلوان است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کلشتاجانلغتنامه دهخداکلشتاجان . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلشترلغتنامه دهخداکلشتر. [ ک ُ ل َ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رحمت آباد است که در بخش رودبار شهرستان رشت واقع است و 1357 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلش طالشانلغتنامه دهخداکلش طالشان . [ ک ُ ل َ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان رشت است و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کلش کردنلغتنامه دهخداکلش کردن . [ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلش و کلاش و قلاش و قلاشی شود.
کلش خوارلغتنامه دهخداکلش خوار. [ ک ُ ل َ خوا / خا ] (اِ مرکب ) عنکبوت سخت کلان که در مزارع یافت شود. رطیل بسیار درشت که بیشتر در غله زارها و خرمنها پیدا آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
کلشانهلغتنامه دهخداکلشانه . [ ک ُ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حلوان است که در بخش طبس شهرستان فردوس واقع است و114 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کلشتاجانلغتنامه دهخداکلشتاجان . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 670 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).