کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز
تخته کلاهلغتنامه دهخداتخته کلاه . [ ت َ ت َ / ت ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه چوبینی که زنگها را بدان بندند و بر سر مجرمان گذارند و رسوا کنند و کلاه تخته و کلاه زنگله نیز گویند. (آنندراج )
چهلغتنامه دهخداچه . [ چ ِ ] (حرف ربط) برای تعلیل آمده است . (ازبرهان ) (از آنندراج ). زیرا. (ناظم الاطباء). به علت اینکه و برای اینکه . (فرهنگ نظام ). ایرا که ، زیرا که ، که ا
کلاه گذاشتنلغتنامه دهخداکلاه گذاشتن . [ ک ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) کلاه نهادن بر سر. (فرهنگ فارسی معین ).کلاه پوشیدن . || فریب دادن . کلاه گذاری کردن . و رجوع به ترکیب کلاه سر کسی گذاشتن
قزلباشلغتنامه دهخداقزلباش . [ ق ِ زِ ] (اِخ ) (سرخ سر)به طوایف مختلف ترک که با سلطان حیدر و مخصوصاً با پسر او شاه اسماعیل اول صفوی در ترویج مذهب شیعه و تحصیل سلطنت یاری کردند، گفت