قادی کلا بزرگلغتنامه دهخداقادی کلا بزرگ . [ ک َ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان علی آباد بخش مرکزی شهرستان شاهی . در 6000گزی جنوب خاوری شاهی و در دامنه واقع و هوای آن معتدل ومرطوب است .
قادی کلالغتنامه دهخداقادی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهات آمل . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 153).
قادی کلالغتنامه دهخداقادی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهات فرح آباد. (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 161).
قادی کلالغتنامه دهخداقادی کلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهات هزارجریب . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 166).
کلاهلغتنامه دهخداکلاه . [ ک ُ ] (اِ) چیزی که از پوست و پارچه ٔ زربفت و غیره دوزند و برسرگذارند. (برهان ) (آنندراج ). سربند و هرچیزی که از پارچه و پوست و نمد و زربفت و تیرمه و جز
داد دادنلغتنامه دهخداداد دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) داد کردن . عدل . عُدل . عدولة. معدِلة. معدَلة. اغدار. انصاف . (منتهی الارب ). انتصاف . انصاف دادن . حکم بحق کردن . رفع تعدی و ظلم ک
داد از خویشتن دادنواژهنامه آزادداد از خویشتن دادن؛ کاری را به طور کامل انجام دادن. مثال: «و اندر همه کاری داد از خویشتن بده که هر که داد از خویشتن بدهد از داور مستغنی باشد.» (قابوس نامه)؛ داد
داورلغتنامه دهخداداور. [ وَ ] (ص ، اِ) دادور. در اصل این کلمه دادور بود به معنی صاحب داد پس بجهت تخفیف دال ثانی را حذف کردند. (غیاث اللغات ). در اصل دادور بود چون نامور و هنرور
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خالدی زنجانی (خواجه ) ملقب به صدرالدین و صدر جهان و چاویان . وزیر کیخاتوبن اباقا.صاحب حبیب السیر گوید: در جامعالتواریخ جلالی مسطور است ک