کلاش کنلغتنامه دهخداکلاش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) نام حلوائی است . (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ). نان شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان ). مخفف کا
کلاشکنفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهنوعی حلوا: ◻︎ طفل برنج بین که چه خوش بر کنار خوان / لوح کلاشکن به کنارش نهادهاند (بسحاق اطعمه: لغتنامه: کلاشکن).
کناشلغتنامه دهخداکناش . [ ک ُن ْ نا ] (ع اِ) خلاصه . ملخص . تلخیص . اختصار. وجیزه : کناش فخر رازی . و شاید به معنی اصول باشد و شاید به معنی مطالبی بی سامان و بی ترتیب در کتابی ن
دست کنده کلالغتنامه دهخدادست کنده کلا. [ دَ ک َ دَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کیاکلا بخش مرکزی شهرستان شاهی . واقع در 15هزارگزی شمال باختری شاهی و کنار راه شوسه ٔ شاهی به کیاکلا، با
کنیج کلالغتنامه دهخداکنیج کلا. [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان راستوپی است که در بخش سوادکوه شهرستان شاهی و یک هزار گزی باختر زیرآب واقع است و 2600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای
هرسینلغتنامه دهخداهرسین . [ هََ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش هرسین شهرستان کرمانشاه واقع در 54 هزارگزی خاور کرمانشاهان و کنار شوسه ٔ کرمانشاه به خرم آباد است . مختصات جغرافیایی آن ب
خانهلغتنامه دهخداخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ : برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم ببستم چست . شهیدبلخی .کنو
نیزه بازلغتنامه دهخدانیزه باز. [ ن َ / ن ِ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کسی که نیزه می اندازد و در نیزه زدن ماهر است . (ناظم الاطباء). که نیزه بازد. رامح . نیزه افکن : به درگاه سپه سالار مش
عنکبوتلغتنامه دهخداعنکبوت . [ ع َ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ). کرتینه . (ناظم الاطباء). کرم معروف که بفارسی آن را تننده گویند. (آنندراج ). جانوری است کوچک ، که از لعاب خود