کلاجولغتنامه دهخداکلاجو. [ ک َ ] (اِ) پیاله باشد مطلقاً خواه پیاله ٔ شراب خوری و خواه قهوه خوری . (برهان ) (ناظم الاطباء). پیاله . (آنندراج ) (انجمن آرا). پیاله . کاس . (یادداشت
کلاجوفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پیالۀ شراب؛ کاسه.۲. [مجاز] شراب: ◻︎ هان تا ندهی گوش به آواز دف و چنگ / هان تا نکنی رای صراحی و کلاجو (عمید لوبکی: مجمعالفرس: کلاجو).
کلاجودلغتنامه دهخداکلاجود. [ ک َ ] (اِ) طبقچه و یا طبق کوچک پهن از طلا و یا نقره و یا سفال که در روی آن کاسه یا پیاله گذارند و نعلبکی و پیاله ٔپر و لبریزی که به سلامتی دیگری خورند
کلاجویلغتنامه دهخداکلاجوی . [ ک َ ] (اِ) پالغ. بالغ. پیاله . و رجوع به کلاجوو لغت فرس اسدی چ اقبال ص 236 ذیل کلمه ٔ پالغ شود.
کلاجودلغتنامه دهخداکلاجود. [ ک َ ] (اِ) طبقچه و یا طبق کوچک پهن از طلا و یا نقره و یا سفال که در روی آن کاسه یا پیاله گذارند و نعلبکی و پیاله ٔپر و لبریزی که به سلامتی دیگری خورند
کلاجویلغتنامه دهخداکلاجوی . [ ک َ ] (اِ) پالغ. بالغ. پیاله . و رجوع به کلاجوو لغت فرس اسدی چ اقبال ص 236 ذیل کلمه ٔ پالغ شود.
پالغلغتنامه دهخداپالغ. [ ل ُ ] (اِ) بالُغ. قدح و سروی گاو بود که بدان می خورند و بعضی کلاجوی را خوانند. سروی گاو بود که قدح سازند. (اسدی ). ظن چنان است که از نام ترکی است اما طا
احوللغتنامه دهخدااحول . [ اَ وَ ] (ع ص ) مرد که چشمش حولاء باشد. صاحب حول . کژچشم . (زوزنی ) (السامی ) (مهذب الاسماء) (زمخشری ). کج چشم . کژ. کاژ. کاج . کوچ . کلک . کلیک . کلیک
بالغلغتنامه دهخدابالغ. [ ل ُ / ل ِ ] (اِ)شاخ گاو میان خالی یا چوب میان خالی کرده که در آن شراب خورند و در گرجستان متعارف است . (برهان قاطع) (آنندراج ). قدح از سروی گاو بود که بد