کلاته جبارلغتنامه دهخداکلاته جبار. [ ک َ ت ِ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد محلی کوهستانی و معتدل است . سکنه 186 تن . آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، پ
کلاتهلغتنامه دهخداکلاته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (اِ) قلعه یا دهی کوچک که بربلندی ساخته باشند. (برهان ) (غیاث ). دیهای کوچک . (صحاح الفرس ). هر شهر و حصار که بربالای کوه و پشته ٔ بلند
کلاتهلغتنامه دهخداکلاته . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهنام وسط بخش ورامین از استان تهران . محلی جلگه و معتدل است . 335 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات ، ص
کلاتهلغتنامه دهخداکلاته . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جرگلان بخش مانه شهرستان بجنورد. محلی کوهستانی و سردسیر است و 137 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
کلاتهلغتنامه دهخداکلاته . [ ک َ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ بخش فدیشه شهرستان نیشابور. محلی جلگه و معتدل است ، سکنه آن 227 تن ، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، شغل اه
جبارلغتنامه دهخداجبار. [ ج َب ْ با ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاته چناربخش نوخندان شهرستان دره گز. در چهل هزارگزی شمال باختری نوخندان در سر راه مالرو عمومی واقع شده و محلی کوهس
جباریلغتنامه دهخداجباری . [ ج َب ْبا ] (حامص ) عمل جبار. سلطه داشتن . اقتدار. بزرگی : اگر گفتی چیزی ناصواب را از سر جباری و پادشاهی خویش گفتی . (تاریخ بیهقی ص 407). و کسری پرویزب
کله دارلغتنامه دهخداکله دار. [ ک ُ ل َه ْ ] (نف مرکب ) کنایه از پادشاه جبار است . (برهان ) (آنندراج ). پادشاه جبار و غالب و پیروز. (ناظم الاطباء). پادشاه صاحب جاه . (فرهنگ فارسی مع
کیالغتنامه دهخداکیا. (ص ، اِ) به معنی کی است که پادشاه بزرگ جبار باشد. (برهان ). به معنی پادشاه بزرگ . (آنندراج ). کی و پادشاه بزرگ . (ناظم الاطباء). پادشاه . (فرهنگ فارسی معین
کیلغتنامه دهخداکی . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) مَلِک باشد...(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 516). پادشاه بلندقدر و بزرگ مرتبه را گویند. (صحاح الفرس ، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جبار. (مفا