کف سنگلغتنامه دهخداکف سنگ . [ ک َ س َ ] (اِ مرکب ) سنگی که با دست نگاهداشته و بدان چیزها را بروی سنگ صلابه کنند. و سنگی که بدان فندق شکنند. (ناظم الاطباء). کوبه . (منتهی الارب ).
کَفْگویش گنابادی در گویش گنابادی کف، نوعی خوردنی شیرین است که از گیاهی به نام بیخ تولید میشود.ریشه گیاهی به نام چوبک را که به «بیخ» مشهور است، در آب خیسانده و پس از چند بار جوش
سنگ در ساغر زدنلغتنامه دهخداسنگ در ساغر زدن . [ س َ دَ غ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از توبه کردن و شیشه شکستن باشد. (از آنندراج ) : سنگ در ساغر نیک و بد ایام زنندوز کف سنگدلان نصفی ساغر گی
سنگلغتنامه دهخداسنگ . [ س َ ] (اِ) سنگ در پهلوی به معنی ارزش و قیمت آمده «تاوادیا هَ . 164» . معروف است و به عربی حجر خوانند. (از برهان ). حجر. صخره . (ترجمان القرآن ترتیب عادل
کوبةلغتنامه دهخداکوبة. [ ب َ ] (ع اِ) نرد یا شطرنج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نرد به لغت یمن . (المعرب جوالیقی ). نرد در کلام اهل یمن و گویند شطرنج . (از اقرب ا
مجیرالدین بیلقانیلغتنامه دهخدامجیرالدین بیلقانی . [ م ُ رُدْ دی ن ِ ب َ ل َ ] (اِخ ) ابوالمکارم مجیرالدین از مردم بیلقان (از توابع شروان ) و از شاعران معروف و زبان آور در قرن ششم هجری و از ش
ساغرلغتنامه دهخداساغر. [ غ َ ] (اِ) پیاله . (شرفنامه ٔ منیری ). (رشیدی ). آوند شراب که آن را ساتگی و ساتگین و ساتگینی نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). پیاله ٔ شراب . (جهانگیری ) (