کَفْگویش گنابادی در گویش گنابادی کف، نوعی خوردنی شیرین است که از گیاهی به نام بیخ تولید میشود.ریشه گیاهی به نام چوبک را که به «بیخ» مشهور است، در آب خیسانده و پس از چند بار جوش
بازار زدنلغتنامه دهخدابازار زدن . [زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از فائده ٔ خاطرخواه گرفتن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ ضیاء) : امروز هر که سنگ ملامت بما رساندگو دست خود ببوس که بازا
خریارلغتنامه دهخداخریار. [ خ ِرْ ] (نف ) مخفف خریدار است . (آنندراج ) : کف گندم زان دهد خریار راتا بداند گندم انباررا.مولوی (مثنوی ).
بوکلغتنامه دهخدابوک . [ ب َ ] (ع مص ) برجستن خر نر بر ماده . || گرد ساختن گلوله ٔ گلین را در هر دو کف دست . || فروختن متاع یا خریدن آن را. || کاویدن چشمه را به چوب و مانند آن ت
نعلبندلغتنامه دهخدانعلبند. [ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف ) : ز سمش همی در کف نعلبندشکسته شود پتک های گران . مسعودسعد.لاشه چون سم فکند کس نبردمنت
بالشتلغتنامه دهخدابالشت . [ ل ِ ] (اِ) نوعی پول در تداول مردم چین . اسکناس . پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از کاغذ خرید