کف الخضیبلغتنامه دهخداکف الخضیب . [ ک َف ْ فُل ْخ َ ] (ع اِ مرکب ) کف دست رنگ شده . (فرهنگ فارسی معین ، ج 4 ترکیبات خارجی ). || (اِخ ) نام ستاره ای است سرخ رنگ بجانب شمال که چون بدائ
کف الخضیبفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کف دست رنگشده.۲. (نجوم) ستارهای سرخرنگ در جانب شمال که قدما معتقد بودند هرگاه به دایرۀ نصفالنهار برسد دعا مستجاب میشود: ◻︎ بر استقامت حال تو بر بسیط زمی
کف الکلبلغتنامه دهخداکف الکلب . [ ک َف ْ فُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) بدسغان . رجوع به بدسغان در همین لغت نامه شود.
کف الاجذملغتنامه دهخداکف الاجذم . [ ک َف ْ فُل ْ اَ ذَ ] (ع اِ مرکب ) کف اجذم به گیاهان زیر اطلاق شده است : 1- پنج انگشت . 2- اصول سنبل (بیخ سنبل رومی ). 3- کرمه ٔ بیضا. 4- خصی الکلب
ذات الکرسیلغتنامه دهخداذات الکرسی . [ تُل ْ ک ُ ] (اِخ ) خداوند کرسی . صورتی از صور شمالی فلک مجاور قطب شمال که همیشه در طرف مقابل دب اکبر است بنسبت ستاره ٔ قطبی . و آن به صورت زنی بک
مرغ آمینلغتنامه دهخدامرغ آمین . [ م ُ غ ِ ] (اِخ ) در اصطلاح منجمان ستاره ٔ کف الخضیب ، زیرا که نزد منجمان مقرر است که هر کس که وقت طلوع کف الخضیب دعا کند مستجاب شود. (از غیاث ) (از
خضیبلغتنامه دهخداخضیب . [ خ َ ] (ع ص ) خضاب داده شده . رنگ کرده شده . رنگین . (یادداشت بخط مؤلف ) : لاله میان دشت بخندد همی ز دورچون پنجه ٔ عروس بحنّا شده خضیب . رودکی .خمار در
اشترلغتنامه دهخدااشتر. [ اُ ت ُ ] (اِخ ) بر مجره چند ستاره بود پس از نسر طائر بر صورت شتری و کف الخضیب بر کوهان آن بود. بعد از ردف یا ذنب الدجاجة، بر مجره چند ستاره در روشنی بیک