کفیلغتنامه دهخداکفی . [ ک َ ] (اِ) زبد . رغوه . کف شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نوعی از ساخته های لبنی که از کف شیر سازند. چیزی که مانند کفک از شیر کنند و آن نان خورش ا
کفیلغتنامه دهخداکفی . [ ک َ / ک ِ / ک ُف ْی ْ ] (ع ص ، اِ) بسنده .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کفایت . (از اقرب الموارد). یقال هذا کفیک من هذا؛ ای حسبک . (منتهی الارب )، یعنی
کفیلغتنامه دهخداکفی . [ ک َ فی ی ] (ع ص ، اِ) بسنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کافی . (از اقرب الموارد). || باران . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (ا
کفیلغتنامه دهخداکفی . [ ک َف ْی ْ ] (ع مص ) کفایة. (منتهی الارب ). رجوع به کفایة و کفایت و دزی ج 2 ص 478 شود.
جمعلغتنامه دهخداجمع. [ ج ُ ] (ع اِ) مشت فراهم آورده . (منتهی الارب ). جمع الکف ؛ هنگامی است که مشت را جمع کنند، گفته میشود: ضربته بجُمع کفّی . (ازاقرب الموارد). || یک مشت از چی
ابویزیدلغتنامه دهخداابویزید. [ اَ بو ی َ ] (اِخ ) خداش بن بشربن خالد بصری التمیمی . ابن الحارث .معروف به بعیث بصری . او خطیبی بلیغ و شاعری نیکوشعربود و میان او و جریر مهاجاتی است ک
خداشلغتنامه دهخداخداش . [ خ ِ ] (اِخ ) ابن بشربن خالدبن حرث ، مکنی به ابویزید تمیمی و معروف به بعیث بصری . وی از خطیبان و شاعران و بزرگان عرب است که بحدود چهل سال بین او و جریر
شائبلغتنامه دهخداشائب . [ ءِ ] (ع ص ) موی سپید. (دهار): شیب شائب مبالغه است مانند لیل لائل . (منتهی الارب ). شیب شائب ؛ مبالغه است یعنی پیری بسیار و موی بسیار سپید. (ناظم الاطبا
ابومحجنلغتنامه دهخداابومحجن . [ اَ م ِ ج َ ] (اِخ ) ثقفی . صحابی است . و در نام او خلاف است ، بعضی مالک بن حبیب گفتند و برخی عبداﷲبن حبیب بن عمروبن عمیر و گروهی گفتند نام او کنیت ا