کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ] (ع مص ) کفن پوشانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوشاندن جسد مرده با کفن . (فرهنگ فارسی معین ): کفن المیت ؛ جامه پوشانیدن آن مرده را. (ناظم الاطباء).- کفن و دفن ؛ کفن پوشاندن به مرده و دفن کردن اورا :</spa
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است . (از اقرب الموارد). جامه ای که بر مرده پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند. (ناظم الاطباء). جثن . (منتهی الارب ). جامه ای که
کفینلغتنامه دهخداکفین . [ ک ُ ] (اِخ ) از قرای بخارا یا موضعی است به بخارا و کفینی منسوب بدان است . ابومحمد عبداﷲبن محمد الحاکم بدین نسبت مشهور است . و ابومحمد عبدالرحمان بن احمد کرمینی و جز او از وی روایت کنند. (از لباب الانساب ).
کفینلغتنامه دهخداکفین . [ ک َ ] (اِ) یعنی امر که بمعنی کار است . (انجمن آرا) (آنندراج ). چیز. کار. کاروبار. (ناظم الاطباء).- کفین نیستی ؛ یعنی امر عدمی .(ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ).- کفین هستی ؛ یعنی امر وجودی . (ناظم الاطباء
تعهددیکشنری عربی به فارسیکسيکه کفن و دفن مرده را بعهده ميگيرد , مقاطعه کارکفن ودفن , متعهد , کسيکه طرح ياکاري رابعهده ميگيرد , جواب گو , مسلول , کارگير
مرده کشلغتنامه دهخدامرده کش . [ م ُ دَ / دِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه مرده را بر دوش برداشته ببرد. (آنندراج ). کسی که شغلش بردن مردگان به گورستان است . || (اِ مرکب ) نعش کش . اتومبیلی که با آن جنازه را حمل کنند و برای کفن و دف
مرده خورلغتنامه دهخدامرده خور. [ م ُ دَ / دِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مردارخور. مردارخوار. که لاشه ٔ مردگان خورد. لاشه خوار. مرده خوار. رجوع به مرده خوار شود. || آنکه از قبل مردگان ارتزاق کند. آنکه در ختم هاو عزاها برای خوردن حا
واجبفرهنگ فارسی معین(ج ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - لازم ، ضروری . 2 - فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد. 3 - سزاوار، شایسته . 4 - مایحتاج . ؛~ عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد. ؛ ~ کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن دیگران ساقط شود. مانند: کفن و دفن اموات .
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ] (ع مص ) کفن پوشانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوشاندن جسد مرده با کفن . (فرهنگ فارسی معین ): کفن المیت ؛ جامه پوشانیدن آن مرده را. (ناظم الاطباء).- کفن و دفن ؛ کفن پوشاندن به مرده و دفن کردن اورا :</spa
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است . (از اقرب الموارد). جامه ای که بر مرده پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند. (ناظم الاطباء). جثن . (منتهی الارب ). جامه ای که
کفندیکشنری عربی به فارسیکفن , پوشش , لفافه , طناب اتصال بادبان بنوک عرشه کشتي , پوشاندن , در زير حجاب نگاه داشتن , کفن کردن
دکفنلغتنامه دهخدادکفن . [ دَ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نهرود بخش راین شهرستان بم . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فکنده کفنلغتنامه دهخدافکنده کفن . [ ف َ / ف ِ ک َ دَ / دِ ک َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه بر خود کفن افکنده است . کفن پوش . || آنکه کفن از خود افکنده باشد. بی کفن : از هول صور فکر من اندر قیامت اندگرچه چو
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ] (ع مص ) کفن پوشانیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پوشاندن جسد مرده با کفن . (فرهنگ فارسی معین ): کفن المیت ؛ جامه پوشانیدن آن مرده را. (ناظم الاطباء).- کفن و دفن ؛ کفن پوشاندن به مرده و دفن کردن اورا :</spa
کفنلغتنامه دهخداکفن . [ ک َ ف َ ] (ع اِ) جامه ٔ مرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) جامه و امثال آن که بر مرده پوشند و آن مأخوذ از معنی ستر و نهفتن است . (از اقرب الموارد). جامه ای که بر مرده پوشند و بدان جامه وی را در گور گذارند. (ناظم الاطباء). جثن . (منتهی الارب ). جامه ای که
یکفنلغتنامه دهخدایکفن . [ ی َ / ی ِ ف َ ] (ص مرکب ) ذوفن . متخصص . (یادداشت مؤلف ). بی نظیر و کامل در یک فن : ای ذونسب به اصل در و ذوفنون به علم کامل تو در فنون زمانه چو یکفنی . منوچهری .خجسته ذوف