کفایت کردنلغتنامه دهخداکفایت کردن . [ ک ِ ی َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بس شدن و به اندازه شدن و کافی شدن . (ناظم الاطباء). بسنده بودن . (یادداشت مؤلف ). بس شدن . کافی بودن . (فرهنگ فارسی
کفایتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بس کردن.۲. بس بودن؛ کافی بودن.۳. بس شدن.۴. شایستگی در ادارۀ امور.۵. (صفت) کافی. کفایت داشتن: (مصدر لازم) لیاقت و شایستگی داشتن. کفایت کردن: (مصدر لازم)۱. کاف
بس کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا کردن، بسنده کردن ۲. کفایت کردن ۳. به پایان رساندن، تمام کردن ۴. باز ماندن، متوقف شدن
بسنده کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا کردن، بس کردن، قناعت کردن، کفایت کردن ۲. خشنود شدن، راضی گشتن، قانع شدن
استکفاءلغتنامه دهخدااستکفاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) کفایت کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). کارگزاری خواستن . کفایت خواستن . (منتهی الارب ). || یکساله نتاج ستور خواستن از کس
وفا کردنلغتنامه دهخداوفا کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به جا آوردن وعده و عهد و اجرای شرائط دوستی و محبت . ابراز وفا : وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است ر